عروس ارمنستان _ قسمت دوم

کوروش کبیر

سلام بچه ها می خواهم امروز یک داستان دیگر از کوروش شناسنامه ایران براتون بنویسم...

عروس ارمنستان: اینک می خواهیم به یک ماه عقب تر از سفر مخفیانه ماندانا و کمبوجیه به ماد  برگردیم که  اکباتان پایتخت کشور ماد غرق در عیش و عشرت بود و آستیاگس آخرین پادشاه ماد به اوج قدرت خود رسیده بود.

آستیاگس فرمان داده بود که به مناسبت ازدواج اخیر او با یکی از زیبا ترین دختران ارمنستان که با موافقت تیگران بزرگ  پادشاه وقت ارمنستان صورت گرفته بود ملت او به مدت 10شبانه روز به عیش و عشرت و پایکوبی ادامه دهند . روز بعد از ورود ملکه ی زیبا «دیگرانوهی» مراسم ازدواج و عروسی صورت گرفت وازدواج در شکوه و جلال انجام پذیرفت. بعد از یک هفته از ورود عروس ارمنستان می گذرد .

میدان بزرگ شهر که مقابل کاخ آستیاس قرار دارد انبوه کثیری جمعیت را به خود جای داده است.این میدان که به صورت ورزشگاه ها ی امروزی ساخته شده عبارت از محوطه مدوری است که دور تا دور آن را دیواری از سنگ ها به ارتفاع یک و نیم متر بالا آورده بودند ومردم دور آن ها می نشتند . آن میدان ، میدان سیاست نام داشت که دزدان و آنهایی که به خانواده اشراف توهین کردند را دستگیر می کنند آن میدان این گونه بود که هر که دستگیر میشد اول می آمد جلوی شاه و ملکه به ... خوردن می افتاد وبعد از آن که آستیاگس او را می بخشید دروازه ها باز می شدند و چهار حیوان وحشی که دوشیر ودو تا ببرکه مدت ها گرسنه بودند وارد میدان می شدند . آن تبهکارها باید ازچنگ آن ها می گریختند و یا باید آنها را می کشتند  وحتما هم باید می کشتند چون که را ه فراری نبود  . این نمایش به مناسبت ورود عروس ارمنستان صورت می گرفت .

آستیاگس از ملت ها و از مردم دعوت می کند که فردا صبح در  میدان حاضر شوند و از غذا های دولتی بخورند و به تماشای دزدان دیگر بپردازند . این اطلاعیه که که نباید موجب شادی و خوشحالی شود آخر هر چه بود منجر به قتل چند نفر می شد ولی مردم به قدری در آنان اثر کرده بود که گویی جانی دوباره به آنها بخشیدند.

آستیاگس آن قدر به عیش و عشرت زندگی میکرد که تریخ نویسان او را به پادشاه آسور دانسته و در باره او نوشته که : که او خود را نظر همه پنهان می کرد ودر قصر خود  در میان زنان غیر عقدی اوقات خود را به لهو و لعب می گذرانید .

بالا خره وقاحت وبی حیایی را به جایی رسانید در حیات خود سنگ قبری برای خود ساخت و کتیبه ای بر آن به زبان بربر ها نوشت که ترجمه اش چنین است: ای رهگذر یقین بدان که تو ، فانی هستی و روحت را برای لذایذ دنیا باز کن ، زیرا برای کسی که مرده ، دیگر لذتی نیست من وقتی پادشاه نینوا بوده ام فقط مشتی خاکم ولی آن چه را که باعث عیش و عشرتم میشد با خود دارم...

حال به میدان سیاست باز می گردیم که مردم در آن به هیجان آمده  و شور شوق زیادی در آنجا بر پا است در قسمت غربی میدان شاه ماد وعروس آرمنیا در کنار هم بودند در دنبال دیگرانوهی دو دختر که خادم ملکه  به نام سیرانوش و هاسمیک وجودداشت و پشت سر امپراطور نیز دو دختر به نام پانته آ وکاملیا حضور داشتند.

مراسم میدان سیاست اجرا شد در آن روز 4 نفر در میدان حضور داشتند که دو سالخورده و یک مرد 40 ساله و یک پسر خوش هیکل که سنش به 18 نمیرسید. سکوت محض بر میدان حکمفرما شد 3نفر مرد سالخورده در مقابل آستیاگس آمدند ولی آن جوان نیامد آن جوان که«آبراتاداس» نامیده میشد دست ها را به پشت گره زده که انگار وسط خیابان راه میرود.

آن سه مرد هی منت میکشیدند پیشانی بر زمین می آوردند که مارا عفو کنید....آستیاگس چشمش به جوان خورد و گفت تو کیستی چرا عدالت مرا محکوم میکنی؟-جوان:این عدالت نیس بلکه تو هستی منو محکوم میکنی  شاه:سزاوار خیانت به پادشاه  مرگ است جوان:مگر نمی گویی که مرگ من نزدیک است پس چرا مزاحم من میشوی . ندیمه های از فرصت استفاده کردند و با هم میگفتند : سیرانوش به هاسمیک : میبینی این پسر چقدر جذاب است. پانته آ: من حاضرم نصف عمرم را بدهم تا این پسر زنده بماند.

آستیاگس از خشم : باید خودت را معرفی کنی و کشته شوی-جوان:من به شخصی بی خرد و فربه احترام نمی گذارم  . اما من احترام ملکه خوشگل و زیبای تو را این آفرودیت(خدای هرچیزی)را نگه میدارم خود را به او معرفی میکنم .

اوخود را معرفی کرد( آبراتاداس) وسپس تعظیمی کرد و با فرمان آستیاگس دروازه ها بالا رفته حیوانات وحشی حمله کردند وهریک از آنان خنجری برداشته و از خود دفاع می کنند .

 

با تشکر از شما که این قسمت را هم خواندید تا شب دیگر خداحافظ . حتما نظر دهید ودر مورد این بحث ها گفتگو کنید...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:,ساعت 22:17 توسط A.A| |